صبح روز مصاحبه 22/1/14

صبح روز چهارشنبه 22 ژانويه 2014 و 2 بهمن 92 ساعت 7 رفتم يه دوش گرفتم و آماده شديم رفتيم صبحانه خورديم صبحانه هتل عالي بود اما متاسفانه من هر چي ميخوردم به دهنم تلخ مزه بود اما براي اينكه جلوي آفيسر غش نكنم و انرژي براي حرف زدن داشته باشم بزور يه چيزايي خوردم و سريع اومديم بالا و من حاضر شدم دقيقا همون موقع اومدن براي تعويض لامپ التاق كه سوخته بود و تعمير در حمام و من از استرس اينكه اينها تو اتاقن و من هنوز نتونستم حاضر بشم داشتم سكته ميكردم تا اينكه خدا رو شكر رفتن و من و همسرم ساعت 05/10 با دعاي مامان راهي سفارت كانادا شديم كه تو خيابون جناح بود و هزينه با تاكسي شد 10 لير. بارون شديدي گرفته بود و همسرم تمام مدت توي راه داشت ميگفت اين خودش نماد شانسه و يعني خدا در رحمتش رو باز كرده و ميخواد بهت كمك كنه. قرار شد اگه همسرم رو راه ندادن بره زير بارون قدم بزنه تا من برگردم. اما وقتي رسيديم جلوي سفارت هيچكس نبود خانمي جلوي سفارت و از پشت شيشه پاس و نامه دعوت نامه رو ازم گرفت و اسمم رو كه توي ليستشون بود رو بهم نشون داد و بعد موبايلم رو گرفت و يه شماره بهم داد و بعد پاس همسرم رو گرفت و خدا رو شكر همسرم هم باهام اومد تو. بعد از رد شدن از security وارد اتاق انتظار كه شديم يه چند رديف صندلي بود كه دو خانم و يه آقا نشسته بودند. آقا براي گرفتن ويزاي مادرش اومده بود و خانمي كه جلوي من بود Mina ي عزيز از فروم مهاجر كانادا بود كه همسرشون ساعت 9 مصاحبه داشتن و داخل اتاق بودن و يه خانم ديگه از دوستان 38 شغله بود كه تو پرونده همسرش اضافه شده بود و براي اثبات ازدواجشون اومده بودن مصاحبه البته مترجم داشتن. داخل سالن يه خانمي من رو صدا كرد ازم پرسيد فرم مشخصات آشنايانتون تو كانادا رو پر كردي گفتم بله گرفت و چك كرد و بعد گفت ميتوني به زبان انگليسي ارتباط برقرار كني كه تاييد كردم و ازم خواست بشينم تا صدام كنه. ساعت 25/11 همسر مينا خانوم اومدن بيرون و گفتن از ساعت 9 تو اتاق بودن و حسابي خستشون كردن و بعد باهامون خداحافظي كردن و رفتن. آقايي كه براي ويزا اومده بود و خانوم و آقايي كه براي مصاحبه بودن هم رفتن و فقط من و همسرم مونده بوديم و تمام مدت همسرم داشت با شوخيهاش بهم انرژي ميداد و همش ميخنديديدم به همسرم گفتم الان ميان بيرونمون ميكنن و ميگن نيازي به مصاحبه نيست خيلي داريد شلوغ ميكنيد بريد بيرون كه يه خانم ديگه اومد پشت شيشه سالن و صدام كرد اومدم با همسرم خداحافظي كنم كه احساس كردم اشك تو چشام جمع شد به همين دليل سريع دستش رو فشار دادم و رفتم.

سفر به آنكارا براي مصاحبه(1/1/14)-1/11/92

روز سه شنبه صبح ساعت 30/7 با پرواز ماهان به سمت آنكارا حركت كرديم و پرواز كه حدود 30/2 بود را با سختي گذرونديم چون هواپيما خيلي كوچيك بود و من هم كه در طول پرواز پسرم رو دستم خوابيده بود رو بايد تو اين فضاي كوچيك جا ميدادم تمام مدت داشتم به اين فكر ميكردم كه پرواز تا كانادا اگه صندليهاش اينطوري باشه چه بايد كرد. خلاصه ساعت 10 به وقت ايران رسيديم آنكارا و با دوستان iran sky group و آژانس الي گشت رفتيم به سمت هتل سوييس كه هتلي 5ستاره و عالي بود حركت كرديم. به محض ورود برامون يه اتاق در نظر گرفتن اتاق 209 و طبقه دوم با منظره خيابون. وسايلمون رو گذاشتيم تو هتل و از آنجاييكه خيلي گرسنه بوديم رفتيم خيابون تونالي هيلمي براي ناهار و يه رستوران با مزه با گلدونهاي شمعي جلوي درش جذبمون كرد كه اسمش mangal همون منقل خودمون بود و بعدها فهميديم شعبات زيادي داره و غذاش فوق العاده بود. كوفته و كباب اسكندر خورديم و بعد هم برامون چاي با سماور و باقلوا آورد. بعد از ناهار رفتيم تو خود خيابون تونالي هيلمي قدم زديم و مغازه ها رو برانداز كرديم و حدود ساعت 10 شب خسته برگشتيم هتل و همسرم پسرم رو برد تو لابي يه دوري بزنن و من شروع كردم يه مروري به مدارك و اطلاعاتم و مامانم هم سكوت كرده بود و داشت برام دعا ميكرد عزيزم خيلي استرس داشت و به روي خودش نميآورد. خلاصه لباسهايي كه ميخواستم بپوشم رو آماده كردم و با استرس فراوون خوابيدم اما به سختي.